Blue Diary

دیوانگی ما به کسی ربط ندارد
۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

شرمنده

-تنها دلیلی که کلاس 6تا8 ام رو میرم اینکه آزمایشگاهه و باحاله وگرنه نمی‌رفتم کلا:"

-می‌خوام کنکور شرکت کنم دوباره، دلم نمی‌خواد  تا ابد شرمنده خودمو دلم باشم که به خودم شانس قبولی تو شریف رو ندادم...

-عاشق رشتم شدم

-17نفر از بچه هامونو بخاطر مغایرت معدل حذف کردن و در عین حال که دلم براشون می‌سوزه نباید اینجا می‌بودن و با معدل اصلیشون هیچ وقت اینجا قبول نمی‌شدن! پس قانونا درسته...ولی گناه دارن پاشدن کوبیدن از شهر دیگه اومدن بعد دوباره آقا کنسله پاشو برو

-کلاس گیتارم این هفته هم کنسل شد معلمم رفته مسافرت:"(

-خیلی یهویی درسامون سنگین شده خیلی خستم می‌کنه...

-یه استاد داریم از شریف اومده خیلی قشنگ حرف می‌‌زنه و درس می‌ده امیدوارم ترمای بالاترم بتونم باش درس بردارم

-چون خیلی خستم بسه دیگه، فقط لیل و آیسا اگه این پستو می‌بینین یه خ بدین

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 دوشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۵۷ ب.ظ

دکمه گوه خوردمش کجاست؟

-دکمه گوه خوردم دانشگاه کجاست؟ ما یه ماه دیرتر از بقیه دانشگاه‌ها شروع شد ترممون بخاطر مشکل آب شهرمون و اینکه دانشگاه ما برعکس کل دانشگاه‌های شهرمون حلقه چاه نداشت برا خوابگاه‌هاش، بعد الان همه دارن با سرعت چیتوز موتوری درس میدن بهمون، کلیپ افلاین میفرستن و.... که برسیم به بقیه دانشگاه‌ها. و خیلی فشاره رومون خیلی خیلی خیلی، اصلا امروز از صبح تا الان داشتم درس میخوندم هنوزم کار دارم خستگی کل هفته هم مونده تو تنم


-بالاخره بعد از چند روز امروز تونستم یکم گیتار تمرین کنم و کتاب بخونم


-دراسمون اگه انقدر فشرده نبودن قطعا خیلی شیرین بودن


-استادامون از اونان که به اکثر بچه‌ها نه و نیم میدن که مشروط نشن:|


-امروز میخواستم با تا لنگ ظهر خوابیدنم کل هفته شلوغمو زخمی کنم ولی با هفت صبح پاشدن خودم زخمی شدم:|


-همکلاسیام نصفشون انگار هنوز به اون بلوغه نرسیدن، خیلی تو جو پسر بازین که به قول رفیقم ما تو دوران راهنمایی اون شکلی بودیم اینا الان تازه یادشون افتاده


-انقدر خستم که میتونم دوروز بمیرم


-این استادایی که من میبینم غیرممکنه معدل الف بشم برا اینکه برا فوق بورسیه تحصیلی بگیرم برا شهریه دانشگاهم که از ایران برم، باید برم دنبال پلن بی، یکی بیاد اسپانسر مالیم شوگر مامی/ددی  بشه😭 من میخوام از ایران برم هزارتا امید و ارزو دارم


-چون چهارشنبه جلو سلف اعتراض کردن، باید بکوبیم تا خوابگاه‌ها بریم که نهار بگیریم سلف کل این هفته بستست"-" مام شنبه تا ساعت ۶کلاس داریم غذا رزرو کردیم

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 پنجشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۱۶ ب.ظ

از همه دورم

-امروز دانشگاه له شدم


-جشن برای ورودی جدیدا بود، یهو وسط جشن این حقیقت تلخ کوفتی که من تو این خراب شده نشستم و دارم فیزیک میخونم خورد تو سرم... از اون موقع دوباره حالم بد شد نشد مثل قبل باشم:> جشن مسخره‌ای بود خیلی سرو صدا بود وقتی خیلی سر و صدا میشه جدیدا حالم واقعا بد میشه:> حتی تلویزیون خونمونم که از ۲۰بیشتر میشه عصبی میشم سر درد میگیرم


-امروز برا اولین بار احساس کردم از همه دورم... از کیمیا، از زهرا، از سحر، از خانوادم، از هرکسی که میشناسم و نمیشناسم... هیچ وقت انقدر احساس تنهایی نکرده بودم.


-چرا ولم نمیکنن؟ راجب ازادی حرف میزنن ولی دیکتاتور ترین موجودای روی زمینن:)


-دلم میخواد انصراف بدم برم ازاد کامپیوتر بخونم


-بعد یه مدت طولانی برا خودم یه جلد کتاب خریدم


-اقای میم میگه باید اضطرابمو خالی کنم و نزارم توی بدنم بمونه، ولی من حتی نمیتونم گریه‌هم بکنم، چجوری باید این احساس مزخرف رو خالی کنم وقتی هیچ انرژی برا بروز دادن هیچ احساسی ندارم... قبلا ناخنامو میجوییدم، روی کاغذ خط خطی میکردم ولی الان همین شکی فقط نگاه میکنم، هیچ احساسی رو عملا بروز نمیدم، نه از ته دلم میخندم، نه گریه میکنم، نه عصبانی میشم، فقط همین شکلی به همه چی نگاه میکنم


-خیلی خستم دوست دارم فردا رو بمونم استراحت کنم کلا

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 سه شنبه, ۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۱۷ ب.ظ

یک عدد بلوبری لهیده

-الان که دارم اینو مینویسم نشستم ایستگاه اتوبوس جلوی دانشگاه و منتظرم که بابا خان بیاد دنبالم=-= خواستم زنگ بزنم بگم نیا خودم میام، منتها دو ساعته گوشیش اشغاله:| دفتر ریاست جمهوریم انقدر اشغال نیست:| بعد الان این شکلی که فقط کم مونده از این خارا بیاد رد بشه از تو خیابون... به شدت هم سرده


-امروز صبح ساعت ۸تا۹:۳۰کلاس داشتم بعد تو برنامه کلاس ننوشته بود برای برنامه نویسیمون دوساعت دنبال سرگروه فیزیک دوییدیم که بفهمیم کجاست کلاس و بعدشم با دوستم پیاده رفتیم اون سر شهر که کتاب بخریم بعدم پیاده رفتم خونه دیگه رسیدم ساعت ۱۲ بودش از دو تا الان هم دانشگاه بودم، الان قشنگ یک عدد بلوبری لهیده هستم که دوساعت کامپیوتر رو تمام زورشو زد که خواب از کلش بپره و بفهمه چی داره میگه استاد، دوساعت بعدش دو فصل فیزیک و یکم ازمایشگاه خوندم که حداقل دستم بیاد چی قراره بخونم بعدشم دوساعت ازمایشگاه داشتم، ازمایشگاهم خوب بود@-@ مثل بچه‌ها با دستگاه‌ها ور میرفتم، کار عملی دوست دارم...


-به زور یه ماگ اسپرسو و اینکه مجبور شدم بخاطر اینکه پاوربانکمو جا گذاشتم یه مسیر زیادیو بدوام تا خونه بعد دیگه خواب از سرم پرید الان بیدارم...


-هیچی گیتار تمرین نکردم این هفته:| هیچی هیچی:| باید الان زنگ بزنم اموزشگاه بگم حداقل کلاسمو کنسل کنه این هفته و تایمم عوض کنم تا ببینم چه گلی باید بگیرم کلم


-دوست داشتم ازمایشگاهمو با اون دختره بیفتم=-= ولی نیفتادم=-= یه پسر هست خیلی خر خونههههه یعنی خیلی خیلی خیلی خرررر خونننننن بعد هرچی استاد میگفت این چهارتا بیشترشم میگفت...


-دلم میخواد بمیرم:"| هرچی فکر میکنم اینکه حدود ۴۰۰صفحه رو باید امتحان بدم اصلا تو مغزم نمی‌گنجه


-استاد زبانمون یه احمق واقعی بود:| حتی نمیدونست چجوری باید جمله درست بنویسه=-= بازم سردرد سر کلاسای زبان....


-نمیدونم چرا راحت ترین کفش دنیام بگیرم همیشه پامو اذیت میکنه ولی لامصب کفشای خواهرم همیشه خیلی خیلی خیلی راحته


-هرکسی به خرگوشام حرف میزنه یه جون از جونام کم میشه

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۵۰ ب.ظ

پیچ و مهره‌هام شل شده

-استاد شیمی مزخرفی داریم که حد نداره، دو فصل رو تو یک ساعت و ربع بهمون درس داد بعد چطوری؟ این طوری که ما عقبیم من نمیتونم بعضی مسائل رو باز کنم بهتون جزوه میدم میخونین، بعد شروع کرد درس دادن اینو که تو جزوه میخونین اینم که تعریفش تو جزوه هست اینم حفظیه اینم دبیرستان خوندین، اینم اینجور اونم این جور دو فصل درس دادم بچه‌ها:|

-استاد ریاضیمون آدم باحالی بود خوشم اومد از ریاضیمون خیلی جالب بود چیزی که جلسه اول بهمون درس داد کاش نا آخرش همینقدر جالب باشه

-از اول مهر سنسورهای کراش زنیم فعال شده همین شکلی هی کراش میزنم"-" الان خیلی دوست دارم بشینم در وصف دوتا کراش آخرم (یکیشون مجازی یکیشون حضوری) ساعت‌ها وراجی کنم ولی خب من نباید این کارو بکنم:| اصلا نمیفهمم که چمه... من کراش معمولی‌ام خیلی وقته نزدم آخرین باری که قبل از این ماه این شکلی رو آدم غیر سلبریتی کراش زدم رو یادم نیست حقیقتا:| اینکه حضوری کراش بزنم خودش مسئله خیلی عجیبیه ولی خب اینکه مجازی‌هم کراش زدم باعث میشه نتونم خودمو درک کنم... و اینکه برای اولین بار که دارم رو دخترا کراش میزنم:| احساس میکنم یه چیزیم درست نیست پیچ و مهره‌هام شل شده

-جدیدا خیلی کم غذا شدم، اصلا تو کل روز بزور بهم یکم غذا میدن امروز کلا یه شات اسپرسو زدم، یه کف دست برنج و خورشت ناهار خوردم و شام ۳تا از این پیراشکی‌های گوشت کوچولو خوردم، با وجود اینکه امروز دو بارم از دانشگاه تا خونه پیاده اومدم

-در حد مرگ خستم ولی چون به هیچ کاریم بجز دانشگاه رفتن نرسیدم، به شدت دلم می‌خواد بیدار بمونم

-خالم یک میلیون بابت اینکه دانشجو شدم برام کارت به کارت کرده و من هنوز از فکر کردن بهشم پشمام فر میخوره:| من از سر تا پام یه تومن نمی‌ارزه

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۴۳ ب.ظ

روز اول دانشگاه

-امروز برعکس چیزی که فکر میکردم دانشگاه اصلا بد نبود و چندتا دوست هم پیدا کردم. دوتا استادی که امروز باهاشون کلاس داشتم خیلی باحال بودن، تنها باگش غذای کوفتیش بود که توش مو داشت و اصلا هیچ مزه کوفتی نداشت:| یهو دیدم اخرش یه موی درازی توشه:|، از همشون کوچیک ترم من... همه کلاسمون دختر بودن😂🤣💔 فقط ۶-۷تا پسر بودن از ۵۶نفر


-انقدر خستم که دلم میخواد تا دوروز بخوابم... جون ندارم پاشم مدارکمو اماده کنم برا فردا... تازه هنوز کد سوابق تحصیلیم رو پیدا نکردم پرینت بگیرم برا فردا، اصلا جونشم ندارم، نمیدونمم رسید کوفتی کارت ملیم کدوم جهنمیه


-امروز بجز یکی از بچه‌ها که به شدت از دیدنش خوشحال شدم هیچکسو ندیدم و این واقعا خیلی خوب بودش...


-داشتیم راجب اینکه برا اپلای باید معدل الف باشیم حرف میزدیم با بچه‌ها یهو یه اقایی برگشت گفت که ببینین، من اپلای کردم الان کارام تقریبا تکمیله چند روز دیگه هم میرم کشوری که میخواین برین احتمالا حتی نمیدونه ایران کجای این کره زمینه، اصلا دانشگاهی که درس خوندید چیه که بخوان بگن اره معدلش بالاست یا نه، فقط به زبان و مقاله‌هایی که نوشتن اهمیت میدن و این دلگرمی بود...


-استاد فیزیک پایه۱‌ام خیلی کول بود از صنعتی شریف اومده بود و واقعا خیلی قشنگ حرف میزد و میگفت و معلوم بود چقدر تحصیل کردست... یه حرفیش که خیلی به دلم نشست، این بود که برگشت گفت ما وظیفمونه جوری بهتون درس بدیم که بعد این چهارسال بتونین یه جوری تو اون دنیای بیرون دووم بیارین. حتی اگه عملی هم نشه همینکه به فکرش هستن یعنی قراره یه تغییرهایی برای ما یا اینده‌گان باشه که مفیده


-امروز رفتم پیش اقای میم و دفترشو عوض کرده بود، جایی که قبلا بود یه مدرسه بود که خیلی وایب خوب و ارامش بخشی میداد این جای جدیدیش خیلی کوچیکه و تو جاهای کوچیک اضطراب میگیرم... بجز اون شبیه مطب‌های دکتراست و بهم این حس دست میده که یه مریض کوفتیم... راجب خیلی چیزا قانعم کرد و یه فکت بهم گفت که احساس میکنم باید تا جایی که میتونم از همه دنیا قایمش کنم تا بتونم راحت زندگی کنم... اگه بابام بفهمش احتمالا تا اخر عمر راجبش بهم سر کوفت میزنه و ولم نمیکنه:>


-اینکه مامان بزرگ بابا بزرگم اومدن خونمون واقعا خیلی خوبه، خیلی بودنشون ارومم میکنه، حداقل باعث میشه وقتی صدای تلویزیون از ۲۰بیشتر میشه اشک تو چشمام جمع نشه و داد نزنم صدای کوفتی اون عنو کم کنین... دایی و خالمم دیدم و خودش دلگرمی خوبی بود، پسر داییم واقعا یه کیوته لعنتی و برعکس قبل دنیا اومدنش که میگفتم کاش دنیا نیاد الان بی نهایت عاشقشم... بهم گفت اجی@-@ کثافت یاد گرفته کلمه کلمه حرف میزنه

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 شنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۴۴ ب.ظ

۲۰ دقیقه

-تنها ۲۰دقیقه ای که تو کل هفته به هیچی فکر نمیکنم، ذهنم خالی خالی و دارم از لحظه لذت میبرم وقتیه که سر کلاس گیتارمم

واقعا به هیچی فکر نمیکنم جز اینکه چقدر قشنگ استادم گیتار میزنه و وقتی دوتایی ساز میزنیم چقدر ترکیبش بهتر میشه اگه پولشو داشتم حتما توی کلاس‌های گروهی هم شرکت ‌میکردم این خیلی باحاله که بچه‌های کلاس‌های گروهی آخر هفته‌ها برا خیریه‌ها، خانه سالمندان، همین شکلی تو خیابون و... اجرا دارن، تازه استدیو هم میرن برا ضبط. منتها هیچ کس پشتم نیست برای کلاس گیتار رفتن و هزینه همه چیزش پای خودمه، نمیتونم بیشتر از این هزینه کنم براش...

-خانوادم این شکلین که آرهههههه میره دانشگاه آدم میشه میشینه سر درس و مشقش بعدم میره گرایش هسته‌ای میخونه کلی کار میکنه برا کشورش کلی مفید میشه، دوستامم این شکلین که یسسسس خودشههههه میره یکم از سینگلی در میاد یکم خراب بازی درمیاره حال و هوای خودشم عوض میشه، بعد من این شکلیم که کلاس گیتارمو چیکار باید بکنم؟ بهتره زبانمو حذف کنم همون تایم خودم بمونم یا مجبورم صبر کنم ببینم استاد کجا تایم خالی پیدا میکنه، باشگام چی؟ میتونم از فوق برنامه دانشگاه استفاده کنم دوتا باشگاه برم که آقای میم دیگه ولم کنه

-بابای من این مدلی کهاز دوهفته قبل میدونه چی باید ارائه بده بعد هرچی میگی خب مطالبتو بده نمیده و حدس بزنین چیکار میکنه! دقیقا روز قبل از ارائه خدا صفحه رو میاره میندازه جلو من که بشین تایپ کن و پاورپوینتش کن... کاش تازه فقط همین باشه، دقیقا هم نمیگه چیارو میخواد! مثلا میگه قسمتایی که هایلایت کردمو میخوام بعد یه عالمه قسمتو هایلایت کرده مینویسی بعد میبینه اااا اونا مال بعدا بوده مال این ارائش نبوده، یه سری قسمتام بعدا میفهمه چقدر مهمه و هایلایت نکرده ستون:| یعنی قشنگ هفت جد و آبادمو میکشه جلو چشمم تا بره اون لامصبو ارائه بده

-این خیلی نامردیه من کل هفته خونه نیستم:"| فقط شبا میام خونه... از شنبه هم کلاسای بی صاحابم شروع میشه و من باید کلاسورمو بزنم زیر بغلم ببرم چون هنوز گشادیت نزاشته برم کیف بگیرم، بزرگ‌ترین نگرانیم اینکه چجوری میخوام به بقیه کارامم برسم چون دانشگاهمم دور از خونمون نمیتونم همش در رفت  و آمد باشم یه وقت میبینی چهار ساعت بین دوتا از کلاسام فاصلست و من نمیتونم بیام خونه باید برم بشینم کتاب‌خونه دانشگاه:| 

-بنگ‌چان و لینو منتظر بودن ایفون۱۴ بیاد که مدل جدید بخرن، منم منتظر بودم بیاد که ایفون۷ پلاس یا ۸ یکم ارزون بشه گوشیمو عوض کنم:| ما مثل هم نیستیم...

𝓓𝓪𝓻𝓴  𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂
𝓓𝓪𝓻𝓴 𝓫𝓵𝓾𝓮𝓫𝓮𝓻𝓻𝔂 چهارشنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۱، ۰۶:۲۱ ب.ظ