چرندیات1
جدیدا حس هیچ کاری نیست... و میدونم با همین حس هیچ کاری نیست دوباره خرگوشامو مریض میکنم:)... ولی واقعا حوصله تکون خوردنم ندارم! سر شدم کلا
امروز مثلا مامانم خرکشم کرد که بیا بریم کوله بخریم، بعد انقدر بخاطر گشادی دیر رفتیم که مدلی که میخواستمو تموم کرده بود:| و من کفشمو بخاطر اینکه با کولم ست بشه مشکی با خط های صورتی گرفتم:"| تازه گفتن دیگه هم شارژ نمیکنن...
مامانم انقد دلش برام سوخت که بهم اجازه داد هر کوله چرمی میخوامو انلاین بخرم و همشون واقعا خوشگلنTT
نصف روزمو به بهانه کوله خریدن هدر دادم، نکته دردناکش این بود که یه زمان خودمو کشتم برا کوله لی و هرکاری کردم مامانم برام نخرید... رو همشون یه ایرادی میزاشت و همیشه دوست داشتم یدونه داشته باشم! خدایی هم اون دوران از سر تا پا لی میپوشیدم... به استایلم خیلی میومد... یهو این اومد تو ذهنم که چقدر دوست داشتم بخرمشون و با اینکه الان دیگه دوست ندارم بخرمشون بازم حسرت این که کوله لی داشته باشمو دارم!
کیم برا تولدم بهم یه پاپ سوکت زرد با طرح اسکیز کادو داد بعد الان دارم دنبال قاب برا پاپ سوکت میگردمTT کیم از همین تریبون اعلام میکنم امسال قابشم بگیر برام...نمیدونم چه رنگی با زرد خوب میشهT-T
جدیدا دلم میخواد یکی بیاد دستامو محکم بگیره بزنه تو دهنم و بعد بغلم کنه و نزاره بیشتر از این خودمو اذیت کنم... ولی تو تنهاترین حالت ممکنم... کیم انقدر سرش شلوغه که نمیرسه آنلاینم بشه، زهرا نمیتونه چندروز بیاد پیشم، سحر مامانم بفهمه دارم باش حرف میزنم دوباره همه چیزو میندازه گردنش، نسترن درگیر کنکورشه، نیایش میره مدرسه و من تنهام... واقعا تنها...